جایی درون این
تنپوش آس و پاس
مردی عروسکی,در گل نشسته است
مردی خزانزده
بی برگ و منزوی
چون زورقی یخی,در هم شکسته است
سرگشته میرود
بی سرزمین و مست
دنیا درون او,آواره گشته است
گویی به صورتش
لبخند مرده و
اشکی جهنمی,بازی رو برده است
اینجا،
همین کنار
جایی درون من
مردی نشسته که
از خویش و از خدا,دلگیر و خسته است
آوازه خوان منگ
جایی درون خود
جایی درون من
چون مرده سنگ سخت
لبها رو بسته است..
تنپوش آس و پاس
مردی عروسکی,در گل نشسته است
مردی خزانزده
بی برگ و منزوی
چون زورقی یخی,در هم شکسته است
سرگشته میرود
بی سرزمین و مست
دنیا درون او,آواره گشته است
گویی به صورتش
لبخند مرده و
اشکی جهنمی,بازی رو برده است
اینجا،
همین کنار
جایی درون من
مردی نشسته که
از خویش و از خدا,دلگیر و خسته است
آوازه خوان منگ
جایی درون خود
جایی درون من
چون مرده سنگ سخت
لبها رو بسته است..
بر شاخه ی تنش
دردی شکفته و
در سینه اش غمی,پنهان نهفته است
تابوت او من و
بالین او منم
تنها و بی صدا
جایی درون ما,بر گور خفته است
نویسنده : ابوذر افضلي تاریخ : شنبه 20 فروردين 1390برچسب:اشک جهنمی,دلگیر وخسته,تابوت,عاشقانه,غمگین,گور,مرد عروسکی,سرگشته,عشقی,,